نویسنده: هدایت الله بهبودی




 

 

 

اقتصاد نقش بیشتری در تحریک «آستانه درد» اجتماع دارد. درست هم هست. ناملایمات اقتصادی فریاد جامعه را زودتر از بقیه امور درمی‌آورد. اگر کتابی منتشر نشود، اگر موزه‌ای ساخته نگردد، اگر بهداشت و آموزش کافی در اختیار قرار نگیرد و ...، (برای نمونه) به اندازه پرداخت نشدن حقوق و دستمزد سر ماه، جامعه را به آستانه درد نمی‌رساند. نخستین فریادهای دردآلود، معمولاً از حنجره زخمی اقتصاد شنیده می‌شود. اما این، همه درد نیست. اگر کمبودهای اقتصادی را درد آشکار جامعه بدانیم، درد پنهانی هم هست که دیرتر نمایان می‌شود و زخمی عمیق و درونی دارد؛ و آن کمبودهای فرهنگی است. از این درد ممکن است صدای فریادی به گوش نرسد، ولی رایحه خوشی هم استشمام نمی‌شود. همه چیز بوی ماندگی می‌دهد. اقتصاد ظاهر جامعه را آباد می‌کند و فرهنگ باطن آن را. این دو آبادانی اگر شانه به شانه هم پیش بروند، رستگاری عمومی به همراه می‌آورد. جا ماندن هر یک از آنها موجب لنگ زدن جامعه می‌شود. به نظر می‌رسد زمان اولویت بندی هر یک از این موضوع‌ها به سر آمده باشد؛ اینکه یکی زیربناست و دیگری روبنا؛ یکی اصل و دیگری فرع. هم شکم سیر بی‌اخلاق راه به جایی نمی‌برد و هم اخلاق‌گرایی با شکم خالی. در یک مدیریت متعادل، ارزش یک چاه نفت بیشتر از یک نویسنده نیست. برای رسیدن به آن رستگاری عمومی تنها یک راه پیش روست: تولید؛ تولید اقتصادی و تولید فرهنگی. اما می‌دانیم که این راه هموار نیست و هر جامعه‌ای به فراخور مختصات تاریخی، اقلیمی و عمومی خود، با موانعی روبروست. در کشور ما هم این موانع وجود دارد که به دو مورد از آنها اشاره می‌کنیم. یکی بزرگی و تنومندی دولت یا نهاد قدرت است. پیکره قدرت همیشه در کشور ما بزرگ بوده است، به طوری که هر حرکتی، در نخستین گام به تنه دولت می‌خورد. این حضور فراگیر، ناخودآگاه موجب پیدایش انتظار و توقع در آحاد مردم می‌شود. هر اتفاقی که قرار است بیفتد، نقش نهاد قدرت، نقش اول است. حال این اتفاق می‌خواهد در مورد تنظیم سیاست خارجی باشد و یا درباره ازدواج دو جوان. دولت، هم باید به آن بیندیشد و هم هزینه این را بپردازد. یعنی انتظار چنین است. به اندازه فراگیری نهاد قدرت، انتظارها هم حجم و وسعت پیدا می‌کنند. اولین نتیجه این حضور تنومندانه، جلوگیری از خلاقیت‌های فردی و گروهی است. نبود خلاقیت، پاهای تولید را فلج می‌کند. مانع دیگر، قوم‌گرایی است. سلطنت قومی و ایلی برای قرن‌های طولانی در کشور ما رایج بوده است. این منش حکمرانی ناخودآگاه این نتیجه را به دست داده است که حاکمان همیشه از جنس دیگرند و مردم از جنسی دیگر. انقلاب اسلامی، حکمرانی را در ایران در پی سه هزاره حکومت موروثی به هم زد، اما به همان سرعت اندیشه قوم‌گرایی را در هم نپیچید. پاک شدن یک تفکر، آن هم به غلظت سه هزار سال قدمت آسان نیست. نتیجه قوم‌گرایی اولویت بخشیدن به منافع گروهی است، نه ملی. این اندیشه خودخواهانه نمی‌تواند تولید کند، چرا که نفع تولید به جیب مادی و معنوی تک تک مردم سرازیر می‌شود، نه کیسه یک گروه گردآمده به دور قدرت. با اینکه خط تولید کالا و اندیشه در کشور ما تعطیل نیست، اما اگر درست گوش کنیم فریادهای اقتصادی را خواهیم شنید و اگر درست ببوییم، بوی ماندگی کمبودهای فرهنگی را حس خواهیم کرد. از طرفی دارایی‌های مادی و معنوی ایران می‌گوید که جامعه ما می‌تواند طعم رستگاری عمومی را بچشد. یعنی می‌تواند با تولید، زخم‌های آشکار و پنهان اقتصاد و فرهنگ را درمان کند. چه آرزویی بالاتر از این در سال نو.